تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/5/27 | 11:3 عصر | نویسنده : فریبا معین دربار
کودکی با پای برهنه بر روی
برفها ایستاده بود و به ویترین
فروشگاهی نگاه می کرد .
زنی ، در حال عبور او را دید
او را به داخل فروشگاه برد و
برایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش کودک پرسید:
خانم شما خدا هستی؟
زن لبخند زد و پاسخ داد:
نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت : می دانستم با او نسبتی داری !
کودک گفت : می دانستم با او نسبتی داری !
.: Weblog Themes By Pichak :.